مصباح

  • خانه 

تربیتی

27 فروردین 1399 توسط مهري قاسمي

یکی از فرزندان مرحوم شیخ مرتضی انصاری به واسطه نقل می کند که:

مردی روی قبر شیخ افتاده بود وبا شدت گریه می کرد. وقتی علت گریه اش را پرسیدند، گفت:

جماعتی مرا وادار کردند به این که شیخ را به قتل برسانم. من شمشیرم را برداشته نیمه شب به منزل شیخ رفتم . وقتی وارد اتاق شیخ شدم، دیدم روی سجاده در حال نماز است، چون نشست من دستم را با شمشیر بلند کردم که بزنم در همان حال دستم

بی حرکت ماند وخودم هم قادر به حرکت نبودم به همان حال ماندم تا او از نماز فارغ شد بدون آن که

بطرف من برگردد گفت:

خداوند چه کرده ام که فلان کس را فرستاده اند که مرا بکشد ( اسم مرا برد ) . خدایا من آن ها را بخشیدم تو هم آن ها را ببخش .

آن وقت من التماس کردم ، عرض کردم: آقا مرا ببخشید.

فرمود : آهسته حرف بزن کسی نفهمد برو خانه ات صبح نزد من بیا .

من رفتم تا صبح شد همه اش در فکر بودم که بروم یا نروم واگر نروم چه خواهد شد بالاخره بخودم جراءت داده رفتم . دیدم مردم در مسجد دور او را گرفته اند ، رفتم جلو وسلام کردم ، مخفیانه کیسه پولی به من داد و فرمود:

برو با این پول کاسبی کن .

من آن پول را آورده سرمایه خود قرار دادم وکاسبی کردم که از برکت آن پول امروز یکی از تجار بازار شدم وهر چه دارم از برکت صاحب این قبر دارم.

#منابع:

زندگانی شیخ مرتضی انصاری

داستان هایی از مقامات مردان خدا، ص۸

 نظر دهید »

تربیتی

27 فروردین 1399 توسط مهري قاسمي

 🚨 ماجرای عجیب رفتن #رهبر_انقلاب به گلزار شهدا بدون محافظ

💠 یکی از مسئولین بنیاد شهید تعریف می‌کند رهبر انقلاب در یکی از سفرهای استانی شب با خانواده شهدا دیدار داشتند. بعد از ملاقات رفتیم محل اسکان تا ایشان استراحت کنند. رهبر انقلاب بعد از نماز صبح فرمودند من می‌خواهم به گلزار شهدا بروم ما به ایشان گفتیم ما برای شما رفتن به گلزار شهدا را جزء برنامه‌ها قرار داده‌ایم فرمودند: نه همین الان می‌خواهم بروم. بالاخره رفتیم وقتی به گلزار رسیدیم به محافظین خود گفتند کسی همراه من نیاید می‌خواهم تنها بروم! رفتند سر قبر یک شهید که همسر و دختر شهید آنجا بودند دختر شهید افتاد روی پای آقا و شروع کرد به گریه کردن. بعد از احوال‌پرسی و چند دقیقه صحبت ایشان برگشتند. برای ما خیلی سوال شد رفتیم و از آن خانم‌ها سوال کردیم قضیه چه بود. همسر شهید گفت دیشب من از طرف بنیاد شهید سهمیه ملاقات با رهبر انقلاب داشتم ولی به دخترم سهمیه نرسید بدون اطلاع او رفتیم به ملاقات و برگشتیم. اما دخترم فهمید که ما با رهبر انقلاب دیدار داشتیم خیلی ناراحت شد رفت داخل اتاق و عکس پدر شهیدش را بغل گرفت خیلی گریه کرد. صبح موقع اذان نمازش را که خواند گفت مادر بلند شو بریم گلزار شهدا! گفتم الان؟ آخه چرا الان؟ مگه چی شده؟ با گریه گفت بابا اومد به خوابم گفت دخترم اگر می‌خواهی آقای خامنه‌ای را ملاقات کنی بعد از نماز صبح بیا سر قبر من!

ما مدعیان صف اول بودیم

شهدا را از آخر مجلس چیدند..🌷

 نظر دهید »

تربیتی

27 فروردین 1399 توسط مهري قاسمي

🍃آیت الله حائری شیرازی می فرماید:

 زندگی آپارتمان نشینی اجازه نداده انسانها سالی یک بار هم به آسمان نگاه کنند. یکی از محرومیت‌هایی که ایجاد کرده ، محروم شدن از نعمت بزرگ دیدار ستارگان است . اگر انسان ماهی یک شب برود در روستا تا بتواند آسمان را ببیند و زیارت کند ، مثل زیارت یک امامزاده برایش سازنده است. ندیدن آسمان ، خیلی مضر است. 

🍃یک نگاه به آسمان برای انسان کافی است که بداند این چیزهایی که برای خودش برداشته ، باعث خجالت است. آسمان را گذاشته اند برای صفر کردن تعلقات. انسان یک نگاهی به آسمان بکند، پاسخ سوالاتش را می گیرد! برای نجات انسان از تعلقات ، یک نگاه معنادار به آسمان بس است.

 نظر دهید »

تربیتی

27 فروردین 1399 توسط مهري قاسمي

✨همنشین موسی علیه السلام ✨

روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سئوال می کند : آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد؟ خطاب میرسد: آری! موسی پرسید: آن شخص کیست؟ 

خطاب میرسد: او مرد قصابی است در فلان محله، موسی می پرسد: میتوانم به دیدن او بروم ؟ خطاب میرسد: مانعی ندارد !

فردای آن روز موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند و می گوید : من مسافری گم کرده راه هستم، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم؟ قصاب در جواب می گوید: مهمان حبیب خداست ، کمی بنشین تا کارم را انجام دهم ، آن گاه با هم به خانه می رویم!

موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد در پارچه ای پیچید و… کنار گذاشت . 

ساعتی بعد قصاب می گوید: کار من تمام است برویم، سپس با موسی به خانه قصاب می روند و به محض ورود به خانه، رو به موسی کرده و می گوید: لحظه ای تامل کن! 

مرد پیرزنی را با مهربانی مورد دلجویی قرار داد، دستی بر صورت پیرزن کشید، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به او داد، دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت مادرجان دیگر کاری نداری ، و پیرزن می گوید: 

پسرم ان شاءالله که در بهشت همنشین موسی شوی. 

سپس قصاب پیش موسی آمده و با تبسمی می گوید: او مادر من است و آن قدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم و از همه جالب تر آن که همیشه این دعا را برای من می خواند که “انشاء الله در بهشت با موسی همنشین شوی!”

چه دعایی !! آخر من کجا و بهشت کجا ؟ آن هم با موسی! 

موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید: من موسی هستم و تو یقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد!

 نظر دهید »

تربیتی

27 فروردین 1399 توسط مهري قاسمي

✅ از پیرمرد حکیمی پرسیدند: از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟ پاسخ داد: 

یاد گرفتم🔰

که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم.

یاد گرفتم🔰

که مظلوم  دیر یا زود حقش را خواهد گرفت.

یاد گرفتم🔰

که دنیای ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما ما غافل هستیم.           

یاد گرفتم🔰

که سخن شیرین، گشاده رویی و بخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست.

یاد گرفتم🔰

که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد.

یاد گرفتم🔰

کسی که جو را میکارد گندم را برداشت نخواهد کرد.

یاد گرفتم🔰

که عمر تمام میشود اما کار تمام نمیشود.

یاد گرفتم🔰

کسی که میخواهد مردم به حرفش گوش بدهند باید خودش نیز به حرف آنان گوش دهد.

یاد گرفتم🔰

که مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت  و درون آنان است.

یاد گرفتم🔰

کسی که مرتب میگوید: من این میکنم و آن میکنم تو خالی است و نمیتواند کاری انجام دهد.

یاد گرفتم🔰

کسی که معدنش طلا است همواره طلا باقی میماند بدون تغییر، اما کسی که معدنش آهن است تغییر میکند و زنگ میزند.

یاد گرفتم🔰

تمام کسانیکه در گورستان هستند همه کارهایی داشتند و آرمانهایی داشتند که نتوانستند محقق گردانند. 

یاد گرفتم🔰

که بساط عمر و زندگیمان را در دنیا طوری پهن کنیم که در موقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 997
  • 998
  • 999
  • ...
  • 1000
  • ...
  • 1001
  • 1002
  • 1003
  • ...
  • 1004
  • ...
  • 1005
  • 1006
  • 1007
  • ...
  • 1070
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

مصباح

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • رحمت الهی
  • فرهنگی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس