اعتقادی
???????????
✅ آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :
فرزند جوان، هدایتگر پدر
یکی از ثروتمندان مشهد به نام عباسقلی خان، شبی با پسرش که فانوس به دست، جلو حرکت میکرد تا در شعاع نور فانوس، پدر دید کافی برای طی مسیر داشته باشد، قدم میزد.
وقتی به جلو کاروانسرای خود رسید، به فرزندش گفت:
پسرم! در وصیت نامه نوشته ام و به طور شفاهی نیز به تو میگویم که وقتی من از دنیا رفتم، این کاروانسرا را خراب کن و یک مدرسه علمیه برای شاگردان امام صادق (علیه السلام) بناکن.
پسرش ضمن پذیرفتن این وصیت، فانوس را به پشت سر پدر برد. در نتیجه پدر او نتوانست مسیر و راهش را درست ببیند؛ از اینرو ایستاد و گفت:
فرزندم! نور باید جلو باشد تا راه روشن کند؛ نور فانوس که پشت سر من است، جلو را روشن نمیکند.
فرزندش گفت:
ای پدر! اگر نوری از پشت سر انسان بیاید به درد راه نمیخورد؛ پس چرا وصیت میکنی که بعدا اینجا را مدرسه کنم؟!
?پدرم! نور قبرت را از قبل بفرست.?
پدر او را تحسین کرد و گفت:
مرا خوب نصیحت کردی!!!
فردا صبح، پدر چند کارگر آورد و کاروانسرا را تخریب و مدرسه علمیه را بنا نمود.