مصباح

  • خانه 

تربیتی

20 مرداد 1401 توسط مهري قاسمي

????????????

✍ امام حسین علیه السلام

.? فَمَن أطاعَني كانَ مِنَ المُرشَدينَ، ومَن عَصاني كانَ مِنَ المُهلَكينَ، وكُلُّكُم عاصٍ لِأَمري، غَيرُ مُستَمِعٍ لِقَولي، قَدِ انخَزَلَت عَطِيّاتُكُم مِنَ الحَرامِ، ومُلِئَت بُطونُكُم مِنَ الحَرامِ، فَطَبَعَ اللّهُ عَلى قُلوبِكُم.

?هر كس مرا فرمان بَرَد از ره‌يافتگان است و هر كس نافرمانى كند از هلاك‌شدگان و همه شما از فرمان من سرپيچى مى‌كنيد و به گفته‌ام گوش نمى‌دهيد؛ زيرا عطاياى شما را از حرام پرداخته‌اند و درونتان، از حرام پُر شده است و از اين رو، خداوند بر دل‌هايتان مُهر زده است» .

?مقتل الحسين للخوارزمي : ج 2 ص 6

 نظر دهید »

معرفتی

20 مرداد 1401 توسط مهري قاسمي

?????????????

✍?شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه نقل ميكند كه:

كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام )، سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.

اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یه منزلیه مشهد اُطراق كردند، دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند

شب جوونها گفتند بریم یه کم سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم

كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی می گفت: بله حضرت مرحمت كردند

فلانی تو هم گرفتی؟ گفت:آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟

گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: امام رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز می داد دست مردم، گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمی سوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم،

تا این رو گفتند، دل كه بشكند عرش خدا می شود، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، با خودش گفت: امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتنا نشده

دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم، گفتند:آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمی گیرد، خیال می كرد كه اونها الكی میگند كه این نره، 

جلوش رو نتونستند بگیرند

شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگه سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته:

«اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا»

گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگه امان نامه آوردم، بگیر برو…

 نظر دهید »

تربیتی

20 مرداد 1401 توسط مهري قاسمي

???????????

✍امام حسین علیه‌السلام: 

بدانید که احتیاج و مراجعه مردم به شما از نعمت‌های الهی است، پس نسبت به نعمت‌ها روی برنگردانید؛ وگرنه به نقمت و بلا گرفتار خواهید شد. 

?نهج الشهادة، ص۳۸

 نظر دهید »

اعتقادی

20 مرداد 1401 توسط مهري قاسمي

???????????

✍️امیرالمؤمنین علی (ع) می‌فرمایند: ای انسان! مانند کسی مباش که بدونِ عمل صالح به آخرت امیدوار است و توبه را با آرزوهایِ دراز به تأخیر می‌اندازد. در دنیا چونان زاهدان سخن می‌گوید ولی در رفتار همانند دنیاپرستان است. اگر نعمت‌ها به او برسد سیر نمی‌شود و در محرومیّت قناعت ندارد، از آنچه به او می‌رسد شکرگزار نیست و از آنچه مانده، زیاده‌طلب است.

در سلامتی مغرور و در گرفتاری ناامید است. اگر مصیبتی به او رسد به زاری خدا را می‌خواند و اگر به گشایشی دست یافت مغرورانه از خدا روی برمی‌گرداند. نفسِ او با ظن و گمانِ ناروا، بر او چیرگی دارد و او با قدرتِ یقین بر نفس خود چیره نمی‌گردد. از مرگ هراسناک است ولی فرصت را از دست می‌دهد. گناهِ دیگری را بزرگ می‌شمارد و گناهانِ بزرگ خود را کوچک می‌پندارد.

خوشگذرانی با سرمایه‌داران را بیشتر از یادِ خدا با مستمندان دوست دارد. دیگران را هدایت، ولی خود را گمراه می‌کند. حقِ خود را به تمام می‌گیرد ولی حقِ دیگران را به کمال نمی‌دهد. از غیرخدا می‌ترسد ولی از پروردگار خود هراسی ندارد.

?حکمت 150 نهج‌البلاغه

 نظر دهید »

اخلاقی

20 مرداد 1401 توسط مهري قاسمي

????????????

✍? تجلی‌دادن ایثار، این عاطفه‌ی انسانی‌ و اسلامی، یکی از وظایف حادثه‌ی کربلا بوده است و گویی این نقش به‌عهده‌ی ابوالفضل العباس گذاشته شده بود. ابوالفضل بعد از آنکه چهارهزار مأمور شریعه‌ی فرات را کنار زده است، وارد آن شده و اسب را داخل آب برده است به‌طوری که آب به زیر شکم اسب رسیده‌ و ابوالفضل می‌تواند بدون اینکه پیاده شود، مشکش را پر از آب بکند. همین‌که مشک را پر از آب کرد، با دستش مقداری آب برداشت و آورد جلوی‌ دهانش که بنوشد، دیگران از دور ناظر بودند، آن‌ها همین‌قدر گفته‌اند: ما دیدیم که ننوشید و آب را ریخت. 

 ابتدا کسی نفهمید که چرا چنین کاری کرد. تاریخ می‌گوید: فذکر عطش الحسین… یادش افتاد که‌ برادرش تشنه است، گفت شایسته نیست حسین در خیمه تشنه باشد و من آب‌ بنوشم. حالا تاریخ از کجا می‌گوید؟ از اشعار ابوالفضل، چون وقتی که‌ بیرون آمد، شروع کرد به رجز خواندن، از رجزش فهمیدند که چرا ابوالفضل‌ تشنه آب نخورد، رجزش این بود، خودش با خودش حرف می‌زند، خودش را مخاطب قرار داده می‌گوید: ای‌ نفْس عباس! می‌خواهم بعد از حسین زنده نمانی، تو می‌خواهی آب بخوری و زنده بمانی؟ عباس! حسین در خیمه‌اش تشنه است و تو می‌خواهی آب گوارا بنوشی؟ به خدا قسم، رسم نوکری و آقایی، رسم برادری، رسم امام داشتن، رسم وفاداری چنین نیست.

? شهید مطهری

? حماسه حسینی | ج1 ص 391

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 275
  • 276
  • 277
  • ...
  • 278
  • ...
  • 279
  • 280
  • 281
  • ...
  • 282
  • ...
  • 283
  • 284
  • 285
  • ...
  • 1070
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

مصباح

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • رحمت الهی
  • فرهنگی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس