مصباح

  • خانه 

تربیتی

03 آبان 1399 توسط مهري قاسمي

???

✍شهید مطهری :اگر انسان خیال را در اختیار خودش نگیرد یکی از چیزهایی است که انسان را فاسد می‌کند؛ یعنی انسان نیاز به تمرکز قوّه خیال دارد. اگر قوّه خیال آزاد باشد، منشأ فساد اخلاق انسان می‌‌شود. 

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: النَّفْسُ انْ لَمْ تَشْغَلْهُ شَغَلَک؛ یعنی اگر تو نفس را به کاری مشغول نکنی، او تو را به خودش مشغول می‌‌کند. یک چیزهایی است که اگر انسان آنها را به کاری نگمارد طوری نمی ‌شود، مثل یک جماد است. این انگشتر را که من به انگشتم می‌ کنم، اگر روی طاقچه‌ ای یا در جعبه‌ ای بگذارم طوری نمی‌ شود. 

ولی نفس انسان جور دیگری است، همیشه باید او را مشغول داشت؛ یعنی همیشه باید یک کاری داشته باشد که او را متمرکز کند و وادار به آن کار نماید و الّا اگر شما به او کار نداشته باشید، او شما را به آنچه که دلش می ‌خواهد وادار می‌ کند و آن وقت است که دریچه خیال به روی انسان باز می‌ شود؛ در رختخواب فکر می‌ کند، در بازار فکر می‌ کند، همین‌ طور خیال خیال خیال، و همین خیالات است که انسان را به هزاران نوع گناه می ‌کشاند. اما برعکس، وقتی که انسان یک کار و یک شغل دارد، آن کار و شغل، او را به سوی خود می ‌کشد و جذب می ‌کند.

?تعلیم و تربیت در اسلام، ص278

 نظر دهید »

تربیتی

03 آبان 1399 توسط مهري قاسمي

???

✍?گاندی خطاب به همسرش چه زیبا نوشت: 

خوبِ من ، هنر در فاصله هاست ؛

زیاد نزدیک به هم می سوزیم،

و زیاد دور از هم ، یخ می زنیم .

تو نباید آنکسی باشی که من میخواهم،

و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی.

کسی که تو از من می خواهی بسازی،

یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت.

من باید بهترین خودم باشم برای تو.

و تو باید بهترین خودت باشی برای من.

خوبِ من ، هنرِِ عشق در پیوند تفاوت هاست،

و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها .

زندگی ست دیگر…

همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست؛

همه سازهایش کوک نیست.

حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد؛

به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.

به این سالها که به سرعت برق گذشتند.

 نظر دهید »

دعایی

03 آبان 1399 توسط مهري قاسمي

???✍_*?الـــهـــــ?ـــــی?*_

تو می داني و ميتواني 

چرا كه قادر متعالی و دانای جهانی

*بارالها پروردگارا*

 در لحظه لحظه ی زندگي مان

آرامش را نصيب قلبمان فرما

و مسير زندگانی مان را هموار ساز

*مهربان خدای من*

به ما قدرتی عطاء فرما 

تا با تو از سد مشكلات و 

خستگي ها به راحتی عبور كنيم 

*خداوندا*

 قضا وبلا  ودرد و بیماری و غم و غصه و گرفتاری  از عزیزان و دوستان و از ملت سرزمینم و عالم دور کن و شادی و نشاط به دلهای مهربانشان عطا کن 

 *(( امین یا رب العالمین))*

*? روز وروزگارتون بخیر خوشی*

??????

 نظر دهید »

تربیتی

02 آبان 1399 توسط مهري قاسمي

???

?لباس تقوا

✍️روزی فقیری با لباس چرکین به نزد پادشاهی در آمد، پادشاه از آمدن او روی در هم کشید. یکی از نزدیکان پادشاه گفت: ای بی ادب! این مقدار هم نمی‌دانستی که با لباس کثیف نزد سلاطین آمدن عیب است. فقیر در پاسخ گفت: با لباس چرکین از پیش پادشاهان برگشتن، عیب دو چندان است. پادشاه را این سخن خوش آمد و او را خلعت فراوان بخشید.

?کشکول امامت 3/356 با اندکي تصرف

?هدایت 

این حکایت تذکری است برای ما که بدانیم وقتی به حرم ائمه اطهار علیهما السلام و مکانهای مقدس مشرف می‌شویم، اگر چه ظاهر و لباس پاک و معطر و آراسته داریم؛  اما با باطنی چرکین و آلوده به گناه، در محضرشان قدم گذاشته ایم؛ پس طوری رفتار کنیم که نتیجه اش پاک شدن باطن زشتمان باشد؛ چرا که ظاهر آراسته با  باطنی زیبا، شیرینی و لطف خاصی دارد و تقوا بهترین  لباس است.

 نظر دهید »

تربیتی

02 آبان 1399 توسط مهري قاسمي

???

✍?ماجرای کتک خوردن استاد قرائتی 

✍ خدا اموات را رحمت كند. من با پدرم دعوا داشتم. من مى‏ خواستم به دبيرستان بروم. اما پدرم مى ‏گفت: بايد آخوند شوى. آن زمان آخوند خيلى كمياب بود. سى و دو سال پيش مردم به پدرم مى گفتند: تو كه آخوند نيستى. تو بازارى هستى. بچه ‏ات را دنبال كاسبى بفرست. آخوندى چيست؟ آن زمان آخوند شدن خيلى مشكل بود.  آن زمان خيلى فقر وجود داشت. خلاصه ما با پدرمان دعوا كرديم. گفتم: من نمى‏ خواهم آخوند شوم. مى‏ خواهم به دبيرستان بروم. پدرم خسته شد. عاجز شد. گفت: برو هر كارى مى‏ خواهى بكن. به دبيرستان رفتم. با بچه ‏هاى دبيرستانى حرفمان شد. ما شكايت بچه ‏ها را به رئيس دبيرستان كرديم. رئيس دبيرستان هم آمد و به بچه ‏ها تشر زد. بچه‏ ها گفتند: بايد حال قرائتى را بگيريم. گفتند: اگر او را بزنيم، دوباره از ما شكايت مى ‏كند.

روز آخر مدرسه ‏ها كه مدرسه تعطيل مى ‏شود، حالش را مى ‏گيريم. من مى‏ خواستم آن روز به مدرسه نروم. اما گفتم: آنها فكر مى ‏كنند كه من از آنها ترسيده‏ ام. باور نمى ‏كردم كه حالا بعد از چند ماه يادشان باشد. روز آخر دبيرستان شانزده نفر از اين بچه‏ هاى دبيرستانى ريختند و من را كتك زدند. به قدرى سر و صورت من را سياه كردند كه ديگر طاقت نداشتم. يادم است كه وقتى مى‏ خواستم به خانه بروم، بلند شدم و بر زمين افتادم. دستم را به ديوار گرفتم و به خانه رفتم. شب پدر من به خانه آمد و گفت: چه شده است؟ گفتم: من مى ‏خواهم طلبه شوم. چه كتك خوبى بود. 

?به هرحال آدم گاهى اوقات نمى ‏داند كه چه چيز به صلاحش است. گاهى در يك جايى شكست مى ‏خورد. بعد هم مى‏ بيند كه خوب شد كه شكست خورد. ما نمى‏ دانيم كه خيرمان در چيست. از خدا خير بخواهيد. مأيوس نشويد. اگر يك دعا مستجاب نشد، به يه كارى نرسيديد، مايوس نشويد.

? بخشی از برنامه درسهایی از قرآن سال۷۴

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 554
  • 555
  • 556
  • ...
  • 557
  • ...
  • 558
  • 559
  • 560
  • ...
  • 561
  • ...
  • 562
  • 563
  • 564
  • ...
  • 1070
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

مصباح

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • رحمت الهی
  • فرهنگی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس