مصباح

  • خانه 

تربیتی

17 اردیبهشت 1399 توسط مهري قاسمي

ناصرالدین‌شاه قاجار در ماه رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان میرزای شیرازی به این مضمون نوشت:

که من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بیگناه میدهم؛ لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید!

میرزای شیرازی در پاسخ به ناصرالدین شاه نوشت:  بسمه تعالی 

حکم خدا قابل تغییر نیست. لکن حاکم قابل تغییر است. اگر نمی‌توانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مومنین بیهوده ریخته نشود!🌷:|🌷

 نظر دهید »

اخلاقی

17 اردیبهشت 1399 توسط مهري قاسمي

⭕️ کنترل زبان و خشم، اولین شرط رسیدن به درجات معنوی

✍ آیت الله فاطمی نیا: 

تا خودت پاکیزه نباشی، پاکیزه بهت نمی دهند. ظرفی که برای آب خوردن انتخاب می کنی باید پاک باشد.

اگر من ظرف باطنم آلوده باشد، این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم.

 حالا چه کار کنیم در قدم اول باطنمان پاک شود؟ با خودت قرار بگذار به کسی پرخاش نکنی. ما زیارت می رویم، نماز جماعت می خوانیم، ماه رمضان روزه می گیریم، پس چه می شود که توفیق نداریم و پیشرفت نمی کنیم؟

وقتی بررسی کنیم می بینیم ریشه تمام مشکلات زبان است. با حرف کسی را می زنیم یا غضب و پرخاش می کنیم

آیت الله بهاءالدینی می فرمودند: پرخاش برکات زندگی را می برد. کسی به خواجه نصیر نامه نوشته بود.

 اول نامه خطاب به خواجه نصیر گفته بود: ایها الکلب، یا ایها الکلب ابن کلب (ای سگ، یا ای سگ فرزند سگ) فلان مسأله علمی چه طور است؟

💥خواجه نصیر هم در جواب نوشته بود كه جواب مساله این است و در آخر نامه نوشت: اما صحبت تو درباره سگ؛ سگ حیوانی است که چهاردست و پا راه می رود و بدنش از پشم پوشیده است. من دوپا هستم و آن طور نیستم و… والسلام. تمام ! نه پرخاشی نه غضبی ! ما بودیم حداقل می نوشتیم خودتی ! پس باید اول باطنمان پاکیزه شود تا رشد کنیم.

 نظر دهید »

تربیتی

17 اردیبهشت 1399 توسط مهري قاسمي

#حکمت_خداوند 

🌈پزشک و جراح مشهور دکتر ایشان (dr. Eshan) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد، باعجله به فرودگاه رفت . هنگام پرواز ناگهان بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده بود کادر پرواز اعلام کرد مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه  داشته باشیم. پس از فرود اضطراری، دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت، به او گفتند، بعلت اوضاع بد جوی و نقص هواپیما باید ۱۶ساعت در فرودگاه منتظر بماند.

دکتر گفت که نمیتواند منتظر بماند، چون پزشک متخصص جهانی است و هر دقیقه تاخیر، برابر با به خطر افتادن جان خیلی از انسانها هاست یکی از کارکنان گفت،  اگر خیلی عجله دارید میتوانید یک ماشین کرایه کنید، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است. دکتر با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و به راه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن راه برایش با مشکل مواجه شد. ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگر راه را گم کرده. خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد. کنار کلبه توقف کرد و در را زد. صدای پیرزنی را شنید که میگوید: هرکه هستی، در باز است. دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند. پیرزن خنده ای کرد و گفت: کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی، همه آنها قطع است، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی به در کنی و کمی غذا هم هست که اگر گرسنه ای بخور. دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن چای شد،  پیرزن هم مشغول خواندن دعا بود.

دکتر ناگهان متوجه کودک خردسالی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود و پیرزن هرازگاهی او را تکان میداد . پیرزن مدتی طولانی به دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت:  من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود .

پیرزن گفت: همه دعاهایم مستجاب شده. بجز یک دعا. دکتر گفت: چه دعایی؟ پیرزن گفت: این طفل معصومی که جلوی چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر و  به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان این شهر از علاج او عاجز هستند. به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست، ولی او خیلی از مادور هست و دسترسی به او مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم. میترسم این طفل بیچاره خوار و زمینگیر شود . پس از خدا خواسته ام که کارم را آسان کند.  دکترایشان میگویددر حالی انگار دچار برق گرفتگی شده بودم به گریه افتادم و گفتم : به خدا قسم که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که خدا فقط با یک دعا چنین کارهایی را انجام میدهد.

 نظر دهید »

تربیتی

17 اردیبهشت 1399 توسط مهري قاسمي

قبر هر روز پنج مرتبه انسان را صدا میزند :

1.من خانه فقر هستم با خود تان گنج بیاورید

2.من خانه ترس هستم با خود تان انیس بیاوردید 

3. من خانه مار ها و عقرب ها هستم با خود تان پادزهر بیاورید 

4. من خانه تاریکی ها هستم با خود تان روشنایی بیاورید

5. من خانه ریگ ها و خاک ها هستم با خودتان فرش بیاوردید

1. گنج . لا اله الا الله 

2. انیس . تلاوت قرانکریم

3. پادزهر .صدقه و خیرات

4. روشنایی . نماز نماز شب 

5. فرش . عمل صالح

 نظر دهید »

عبادی

17 اردیبهشت 1399 توسط مهري قاسمي

این متن خیلی خیلی زیباست🌼🍃

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛ اما تو خیلی مشغول بودی….

یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات باخبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظر بودم. با آنهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی.

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری. بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی. نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری…

باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی.

موقع خواب…، فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آنکه به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی. اشکالی ندارد. احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.

من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم. منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.

خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی. خوب، من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو… به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی. آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.

روز خوبی داشته باشی…

دوست و دوستدارت: خـــــــدا♥️

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 960
  • 961
  • 962
  • ...
  • 963
  • ...
  • 964
  • 965
  • 966
  • ...
  • 967
  • ...
  • 968
  • 969
  • 970
  • ...
  • 1070
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

مصباح

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • رحمت الهی
  • فرهنگی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس