مصباح

  • خانه 

تربیتی

24 اردیبهشت 1399 توسط مهري قاسمي

📚علی علیه السلام و ابن ملجم

نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و از ایشان، اسبِ قرمزِ خوش‌ رنگی خواست.

حضرت هم به او هدیه داد، بی‌ چشم داشت و کریمانه.

وقتی سوار بر آن اسب شد و رفت، امیرمؤمنان این شعر را خواند:

«أُریدُ حیاتَهُ و یُریدُ قَتلی، 

عذیرَکَ مِن خلیلِکَ مِن مُرادِ» 

یعنی 

«من برای او حیات و سلامتی را آرزومندم، اما او قصد کشتن مرا دارد».

کسی را از قبیله مراد بیاورید که عذر مرا (در اینکه به بدخواه خود محبت می‌ کنم) بپذیرد.

سپس رو به دوستان خود فرمود به خدا قسم که این مرد قاتل من است!

مردم بارها دیده بودند درستی پیش‌ بینی‌ هایش را، با تعجب پرسیدند پس چرا او را نمی‌ کشی؟

پاسخ داد پس چه کسی مرا بکشد؟

او که دست رد به سینه قاتلش نزد، چگونه ممکن است محبان امیدوارش را ناامید کند؟

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

مصباح

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • رحمت الهی
  • فرهنگی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس