تربیتی
🔹زکریا بن ابراهیم کوفی میگوید: من مسیحی بودم،مسلمان شدم و در سفر حج به محضر امام صادق (ع) رسیدم و عرض کردم: (من مسیحی بودم و مسلمان شده ام)
🔹_امام به زکریافرمود: آنچه خواهی بپرس!
_زکریا: پدر و مادر و خانوادهام مسیحی هستند و مادرم نابینا است، آیا من (که مسلمان شده ام) با آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم؟
_امام: آیا آنها گوشت خوک میخورند؟
_زکریا: نه، با آنها تماس نمی گیرند.
🔹_امام: مانعی ندارد، همراه مادرت باش و با او خوش رفتاری کن، وقتی که مرد، او را به دیگری وامگذار، بلکه خودت کفن کن و دفن او را به عهده بگیر و به هیچ کس خبر نده که نزد من آمده ای، تا به خواست خدا در سرزمین منی نزد من بیائی.
_زکریا میگوید: در سرزمین منی، به حضور امام صادق (ع)رفتم، دیدم مردم به گردش حلقه زده اند، که گوئی او معلم کودکان بود، گاهی این و گاهی آن، سؤال میکردند و حضرت پاسخ آنها را میداد،
🔹هنگامی که به کوفه باز گشتم، به مادرم احترام و نیکی میکردم، به او غذا میدادم، لباس و سرش را میشستم و به او خدمت مینمودم، مادرم به من گفت: پسر جان آن هنگام که در دین من بودی آن همه محبت و خدمت به من نمی کردی، اکنون این چه رفتاری است که از زمانی که به این دین (اسلام) گرویده ای به من میکنی؟
_گفتم: (مردی از فرزندان پیامبرها، مرا به خوشرفتاری با مادر، دستور داده است. )
_مادرم گفت: آیا این شخص که به تو چنین دستوری داده، پیامبر است؟
_گفتم: نه، بلکه پسر پیامبر (ص) است.
مادرم گفت: بلکه این آقا پیامبر است، زیرا پیامبران چنین دستوری (در مورد خوشرفتاری با مادر) میدهند.
_گفتم: ای مادر! بعد از پیامبر ما، پیامبر نخواهد آمد، بلکه او پسرپیامبر است.
_مادرم گفت: دین تو بهترین دین است، آن را بر من عرضه بدار!
🔹من دین اسلام را بر مادرم عرضه داشتم، او مسلمان شد و اصول و احکام اولیه اسلام را به او آموختم، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند، سپس شب بیمار شد، به من گفت: پسر جان، آنچه به من آموختی، دوباره بیاموز، من آنها را تکرار کردم، مادرم اقرار کرد و از دنیا رفت، صبح مسلمانان آمدند و جنازه او را غسل دادند و من برجنازه اش نماز خواندم و آن را به خاک سپردم.
📚- اصول کافی،باب البر بالوالدین،حدیث ۱۱، ص ۱۶۰ - ج ۲