تربیتی
17 مرداد 1399 توسط مهري قاسمي
🔹 پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت: تو نگران چی هستی؟
🔸 دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت میدونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره… باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان.
🔹 پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت…
🔸 هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود، که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد.
🔹 پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟
🔸 مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟ خودم تا موقعی که زمینگیر نشدم ازش مراقبت میکنم.
🔹 پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد.
🔸زن جوان انگار با نگاهش به او میگفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن!خيلى شرمنده ام!