معرفتی
✳️یکی از خدام حرم حضرت عباس ع تعریف می کرد:
بنده به مدت 35 سال کلید دار و کفشدار حرم حضرت عباس ع بودم و خدمت می کردم ، روز جمعه ای در حرم نشسته بودم، یک عرب بیابان گرد با یک بچه علیل که به روی دست داشت وارد حرم شد، این بچه توان هیچ گونه حرکتی حتی تکلم نداشت و مانند تکه ای گوشت روی دست پدرش بود.
این مرد با لحن بی ادبانه ای به حضرت عباس ع گفت: من از تو بچه سالم خواسته بودم نه بچه ناقص .
دیگر نمی توانم به این بچه رسیدگی کنم این بچه برای خودت بعد بچه را به سمت ضریح پرتاب کرد طوری که سر بچه محکم به ضریح خورد. خیلی ناراحت پیش خود گفتم:
چه قدر این پدر بی حیا است،این چهکاری بود که کرد!
فرزند را در بغل گرفتم و با خود گفتم: این بچه بیمار چه گناهی دارد، در حالی که بچه را در بغل آرام می کردم کمکم متوجه شدم انگشتان پای بچه حرکت کرد. ابتدا فکرکردم اشتباه می کنم، اما دیدم کمکم پاهایش حرکت کرد سرش را روی زانو گذاشتم و در حالی که اشک می ریختم، دیدم یک چشم او باز شد و پس از آن چشم بعدی باز و بعد نگاه کرد و گفت: پدر و مادرم کجا هستند؟
سایر خدام حرم را صدا زدم که بیایند و ببینند چه اتفاقی افتاده است، به این پسر گفتم؟
آیا می توانی سر و دست و پاهایت را حرکت دهی؟ و او گفت: بله! به راحتی می توانم دست و پا و چشمانم را حرکت دهم، فهمیدم معجزه ای شده و قمر بنیهاشم ع او را شفا داده است، از کودک پرسیدم: زمانی که پدرت تو را به سوی ضریح پرت کرد، آیا سرت درد نگرفت؟ گفت: اصلاً متوجه نشدم، ♦️اما ناگهان دیدم دو دست بریده از سمت ضریح بیرون آمده و من را در آغوش گرفت و سرم را در بغل گرفته♦️ و آن دو دست ابتدا به پاها سپس به دست و پس از آن چشمان و سرم کشیده شد و احساس کردم هیچ مشکلی از نظر معلولیت ندارم و می توانم دست و پا، زبان و چشم خود را حرکت دهم و هیچ مشکلی ندارم.