معرفتی
???
✍وارد حرم امام رضا علیه السلام شدم، جوانی را دیدم که زنجیر طلا به گردن کرده بود . متذکّر حرمت آن شدم، او در جواب گفت : می دانم و به زیارت خود مشغول شد. من ابتدا ناراحت شدم ، زیرا او سخنم را شنید و اقرار به گناه کرد و با بی اعتنایی دوباره مشغول زیارت شد.
? بعد به فکر فرو رفتم که الان اگر امام رضا علیه السلام نیز از بعضی از خلافکاری های من بپرسد، نمی توانم انکار کنم وباید اقرار کنم ! با خود گفتم: پس من در مقابل امام رضا علیه السلام و آن جوان در مقابل من، اگر من بدتر نباشم بهتر نیستم! بعد از چند لحظه همان جوان کنار من نشست،
? و گفت: حاج آقا ! به چه دلیل طلا برای مرد حرام است ؟ من دلیل آوردم او قبول کرد . پیش خود فکر کردم که چون روح من در مقابل امام رضا علیه السلام تسلیم شد ، خداوند هم روح این جوان را در مقابل من تسلیم کرد.
? (برگرفته از خاطرات حجت الاسلام قرائتی - جلد1)